نامه سوم

بلاخره اومدی پیشم ...چشمم روشن ک چشمای قهوه ای روشن تو رو دید

وقتی میبینمت جنس عشقم متفاوت میشه ... دوباره شعله ور میشه مثل روز اولش ...

چه حس خوبیه میبینم با من آروم میگیری ...نوازشت کنم و دست تو موهات بکشم و رو پاهام خوابت ببره ...این زیباترین پلان عشق من و توئه ...از این پلان اونقدر لذت میبرم ک محاله از خوف تکرار نشدنش چشمام تر نشه ...

همیشه عاشقانه نگاهم کن ... زشتترین چشم ها هم با نگاه عاشقانه زیباترین میشوند .

ما قدر دست های همدیگر رو میدونیم...

زشتیهای همدیگر رو نمیبینیم و خلقت همدیگر رو ستایش میکنیم و معمولی ترین صفات در نظرمان فوق العادس ...

با بوی نفس هایت زندگی میگیرم ...نفس هایت را در جوار من بکش...

نامه سوم...